اولین برخورد با فرمان

۱۲سال بیشتر نداشتم که مجبور بودیم بخاطر تعمیرات خانه مدتی را به خانه پدر برگم بریم. خانه ما نزدیک خانه آنها نبود اما خوبیش این بود که هردو غرب تهران بود. تابستان رو اونجا بودم و چون تو کوچه اونها هم بازی ای نداشتم شبانه روز در خانه بودم. یادم می آد که دایی ام تازه یک ویدئو+CD از این مارک LG ها خریده بود. هر شب هم از کلوب محلشون فیلم می گرفت و ما می دیدیم... یه روز صبح از خواب بلند شدم و با یه حس خاصی فیلمی رو که شب قبل دیده بودم رو تو دستگاه گذاشتم...انگار ته فیلم دنبال یه چیزی می گشتم. آخر فیلم حدود 10 ثانیه تصویر مردی با سبیل ها و موهای بلند رو دیدم که در حال گیتار زدن بود... و این کلمات هم از دهان او خارج شد: ای باده کشان در میخانه علی...خیزید... و بعد فیلم تمام شد به شدت تحط تاثیر قرار گرفتم و فکر کنم در آن روز بیشتر از 3 ساعت آن صحنه را دیدم. عمیقا حسی در من به وجود آمده بود... حسی غریب اما آشنا، آشنایی قدیمی... بعد از آنروز بود که من جستجوی خودم را برای پیدا کردن خواننده ای شروع کردم که تنها می دانستم  ریش و سبیل و موهای

بلندی دارد و یک عینک گرد به چشمهاش و این مصراع

« ای باده کشان در میخانه علی...خیزید...»

و عشقی که از دیدن او در جانم شعله کشیده بود...

جستجو را چند روزی ادامه دادم . اون زمان هم که رایانه و اینترنت مثل الان رایج نبود

که به سادگی بتوان از هر موضوعی مطلع شد. در ضمن اطلاعات من هم بسیار ناقص بود و شاید هم ...

از صاحب مغازه خواستم که او را ببیند و معرفی کند که او هم اظهار بی اطلاعی کرد.

تابستان رو به اتمام بود که من همچنان با همان مصراع و یک کلمه خوش بودم.

و کم کم خودم شروع کردم با ریتم آهنگ کلماتی را اظافه کردم و برای خودم تکرار

می کردم. می خواستم از همون یک مصراع کل شعر را بگم...

 اما نمی شد

روز اول مدرسه سر کلاس اون ابیاتی رو که ساخته بودم روی یک کاغذ نوشتم و به یکی از دوستانم دادم تا با خط خوش آن را برایم بنویسد تا آنرا به دیوار اتاقم بزنم...

تا دوستم شروع به نوشتن کرد گفت: این شعر غلطه از کجا آوردیش؟؟

این پرت و پلا ها چیه!! و کلی بهم خندید و گفت اصل شعر را بلده و برام می نویسه

گفتم مگه تو می شناسیش؟ گفت آره نوارش رو دارم.. می خواهی؟

با تمام وجودم گریه کردم بغلش کردم گفتم: 

آره... از خدا همین یه چیز رو می خواستم

دوستم خیلی تعجب کرد و گفت تو دیوانه ای... این قدر ارزش داره که گریه کنی...

خلاصه اون روز رو نمی دونم چه جوری گذشت، تا زنگ مدرسه را زدند و تعطیل شدیم

با دوستم رفتیم و نوار رو بهم داد. خیلی سفارش کرد که گمش نکنم و خراب نشه...

نمی دونم الان می تونید حسم رو بفهمید؟؟؟

می دونید از فرط خوشحالی .... بگذریم اصلاً نمی تونم احساسم رو به قلم بیارم

بابام برام یه واکمن از ژاپن آورده بود که با هاش نوار گوش می دادم. نوار رو گذاشتم

و شروع کرد به خوندن...

( صدای باد+ تنبور....) ای باده کشان در میخانه علی...

وای باورم نمی شد!! از خوشحالی Stop نوار را زدم و یه کم فکر کردم... خودش بود

روی نوار را دیدم...      فرمان فتحعلیان... مقیم

اسمش فرمان بود... تو دلم گفتم: دوست دارم فرمان

نوار رو گذاشتم و به دقت گوش دادم...

ما ایم مقیم در میخانه علی*** مردانه با حالت مستانه علی

از روز ازل حب علی در دل ماشد*** دل واله و شیدای علی شیر خدا شد

...

درست یادم هست که اون نوار رو ضبط کردم و بعد نوار خودم رو در شبانه روز گوش می دادم... اگر بیرون بودم با واکمن و تو اتاقم با ضبط صوت خودم

این روال 4 سال گذشت... .من روی تمام کتاب ها، دفتر ها، دیوار، و هر جا که

می شد این اشعار را می نوشتم... و لذتی رو به معنای حقیقی

احساس می کردم...

و روز به روز و لحظه به لحظه به فرمان و مولایش علی(ع) نزدیکتر می شدم